داستان اهنگر


سرنوشتمان چنین بود مابادنیاامدیم دنیابامانیامد

قانون توتنهایی من است وتنهایی من قانون عشق

  1. آهنگری بود که با وجود رنج های متعدد و بیماری اش عمیقاً به خدا عشق می ورزید . روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت از او پرسید : « تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند دوست داشته باشی ؟ »
    آهنگر سر به زیر آورد و گفت :« وقتی که می خواهم وسیله ای آهنی بسازم یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم . سپس آن را روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواهم درآید . اگر به صورت دلخواهم درآمد می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود اگر نه آن را کنار می گذارم . همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خداوند دعا کنم که خدایا ! مرا در کوره های رنج قرار ده اما کنار نگذار ! »

مهتاب خانم این یعنی ......



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:,ساعت 9:30 PM توسط ادم وحوا| |


Power By: LoxBlog.Com